محل تبلیغات شما



وجودِ خلق بدل می‌شود وگرنه زمین / همان ولایتِ کیخسروست و تور و قباد

ز مادر آمده بی گنج و ملک و خیل و حشم / همی روند چنانک آمدند مادرزاد

اگر کسی به سپندارمذ نپاشد تخم / گدایِ خرمنِ دیگر کسان بوَد مرداد

دلی خراب مکن بی‌گنه، اگر خواهی / که سال‌ها بوَدت خاندان و ملک آباد

 

( مرثیه‌های سعدی )


دنیا نیرزد آن‌که پریشان کنی دلی / زنهار بد مکن که نکرده‌ست عاقلی

این پنج روزه مهلتِ ایّامِ آدمی / آزارِ مردمان نکند جز مغفّلی

باری نظر به خاکِ عزیزانِ رفته کن / تا مجملِ وجود ببینی مفصّلی

دل در جهان مبند که با کس وفا نکرد / هرگز نبود دورِ زمان بی تبدّلی

مرگ از تو دور نیست، وگر هست فی‌المثل / هر روز باز می‌رویش پیش، منزلی

بعد از خدای هرچه تصوّر کنی به عقل / ناچارش آخری‌ست همیدون که اولی

خواهی که رستگار شوی، راست‌کار باش / تا عیب‌جوی را نرسد بر تو مدخلی

تیر از کمان چو رفت نیاید به شست باز / پس واجب است در همه کاری تأمّلی

مرد آدمی نباشد اگر دل نسوزدش / باری که بیند و خری افتاده در گلی

گر من سخن درشت نگویم تو نشنوی / بی‌جهد از آینه نبرد زنگ صیقلی

 

( قصاید سعدی )


سر در سرِ هوا  و هوس کرده‌ای و باز / در کارِ آخرت کنی اندیشه سرسری

آن راهِ دوزخ است که ابلیس می‌رود / بیدار باش تا پیِ او راه نسپری

دعوی مکن که برترم از دیگران به علم / چون کبر کردی از همه دونان فروتری

بارِ درختِ علم ندانم مگر عمل / با علم اگر عمل نکنی شاخِ بی‌بری

علم آدمیّت است و جوانمردی و ادب / ور نی ددی به صورتِ انسان مصوّری

از صد یکی به جای نیاورده شرطِ علم / وز حبِّ جاه در طلبِ علمِ دیگری

مردان به سعی و رنج به جایی رسیده‌اند / تو بی‌هنر کجا رسی از نفس‌پروری

باری گرت به گورِ عزیزان گذر بوَد / از سر بنه غرورِ کیایی و سروری

زنهار پندِ من پدرانه است گوش گیر / بیگانگی مورز که در دین برادری

در بارگاهِ خاطرِ سعدی خرام اگر / خواهی ز پادشاهِ سخن دادِ شاعری

گه‌گه خیال در سرم آید که این منم / مُلکِ عجم گرفته به تیغِ سخنوری

 

( قصاید سعدی )


خدای، یوسفِ صدّیق را عزیز نکرد / به خوب‌رویی لیکن به خوب‌کرداری

پس از گرفتنِ عالم چو کوچ خواهد بود / رواست گر همه عالم گرفته انگاری

بقای مملکت اندر وجودِ یک شرط است / که دستِ هیچ قوی بر ضعیف نگماری

 

( قصاید سعدی )


آیاتی از سوره احزاب (ترجمۀ مهدی الهی قمشه‌ای)

 

و در کارها بر خدا توکّل کن، و تنها خدا برای مدد و نگهبانی کفایت است. (۳)

 

آیاتی از سوره فاطر (ترجمۀ مهدی الهی قمشه‌ای)

 

دری که خدا از رحمت به روی مردم بگشاید هیچ کس نتواند بست و آن در که او ببندد هیچ کس جز او نتواند گشود، و اوست خدای بی‌همتای با حکمت و اقتدار. (۲)

 

( قرآن مجید )


همیشه صاحبِ این منزلِ مبارک را / تنِ درست و دلِ شاد باد و بختِ جوان

دو چیز حاصلِ عمر است: نامِ نیک و ثواب / وزین دو درگذری، کلّ من علیها فان

پس اعتماد مکن بر دوامِ دولت و عمر / که دولتی دگرت در پی است جاویدان

حیاتِ زنده غنیمت شمر که باقیِ عمر / چو برف بر سرِ کوه است روی در نقصان

ز مال و منصبِ دنیا جز این نمی‌ماند / میانِ اهلِ مروّت که یاد باد فلان»

کلیدِ گنجِ سعادت نصیحتِ سعدی‌ست / اگر قبول کنی گوی بردی از میدان

به نوبت‌اند ملوک اندر این سپنج‌سرای / خدایِ عزّوجل راست مُلکِ بی‌پایان

 

( قصاید سعدی )


آیاتی از سوره لقمان (ترجمۀ مهدی الهی قمشه‌ای)

 

لقمان گفت ای فرزندم، خدا اعمال بد و خوب خلق را گر چه به مقدار خردلی در میان سنگی یا در (طبقات) آسمان‌ها یا زمین پنهان باشد همه را (در محاسبه) می‌آورد، که خدا توانا و آگاه است. (۱۶)

و هرگز به تکبّر و ناز از مردم (اهل نیاز) رخ متاب و در زمین با غرور و تبختر قدم بر مدار، که خدا هرگز مردم متکبر خودستا را دوست نمی‌دارد. (۱۸)

و در رفتارت میانه روی اختیار کن و سخن آرام گو (نه با فریاد بلند) که زشت‌ترین صداها صوت الاغ است. (۱۹)

و هر کس روی تسلیم و رضا به سوی خدا آرد و نکوکار باشد چنین کس به محکم‌ترین رشته الهی چنگ زده است، و (بدانید که) پایان کارها به سوی خداست. (۲۲)

 

( قرآن مجید )


بسی صورت بگردیده‌ست عالم / وزین صورت بگردد عاقبت هم

عمارت با سرای دیگر انداز / که دنیا را اساسی نیست محکم

مثالِ عمر، سربرکرده شمعی‌ست / که کوته باز می‌باشد دمادم

و یا برفِ گدازان بر سرِ کوه / کزو هر لحظه جزوی می‌شود کم

نه چشمِ طامع از دنیا شود سیر / نه هرگز چاه پر گردد به شبنم

به نقل از اوستادان یاد دارم / که شاهانِ عجم کیخسرو و جم

ز سوزِ سینۀ فریادخوانان / چنان پرهیز کردندی که از سم

 

( قصاید سعدی )


توانگری نه به مال است پیشِ اهلِ کمال / که مال تا لبِ گور است و بعد از آن اعمال

من آنچه شرطِ بلاغ است با تو می‌گویم / تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال

ختامِ عمر، خدایا به فضل و رحمتِ خویش / به خیر کن که همین است غایة‌الامال

 

( قصاید سعدی )


ای دل به کامِ خویش جهان را تو دیده گیر / در وی هزار سال چو نوح آرمیده گیر

 بُستان و باغ ساخته و، اندر آن بسی / ایوان و قصرِ سر به فلک برکشیده گیر

هر گنج و هر خزانه که شاهان نهاده‌اند / آن گنج و آن خزانه به چنگ آوریده گیر

هر نعمتی که هست به عالم تو خورده دان / هر لذّتی که هست سراسر چشیده گیر

آوازِ رود و بربط و نای و سرود و چنگ / وین طنطنه که می‌شنوی هم شنیده گیر

روزِ پسین چه سود به‌جز آه و حسرتت / صد بار پشتِ دست به دندان گزیده گیر

 

( قصاید سعدی )


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

گذر زندگی